پروژه ایران : اعتماد نوشت:اصلاحطلبان در دو انتخابات گذشته با این استدلال که حاکمیت با ردصلاحیت گسترده نمایندگان آنها، امکان شرکت در انتخابات را گرفته است، به مبارزات انتخاباتی وارد نشدند.
به گزارش پروژه ایران، اصلاحطلبان در دو انتخابات گذشته با اين استدلال كه حاكميت با ردصلاحيت گسترده نمايندگان آنها، امكان شركت در انتخابات را گرفته است، به مبارزات انتخاباتي وارد نشدند. آنها اميدوار بودند كه حضور كمرنگ مردم، اين زنگ خطر را براي حاكميت به صدا درآورد كه نظام سياسي مقبوليت خود را از دست داده و براي افزايش اين مقبوليت بايد حضور آنان را كه نماينده بخش بزرگي از جامعه هستند در عرصه سياسي بپذيرد. حاصل عدم مشاركت اين جريان سياسي و حاميان مردمي آنها هم وضع امروز كشور است و همين اصلاحطلبان ميدانند كه ادامه وضع فعلي قطعا به نفع آينده كشور نيست. از سوي ديگر هم، ظاهرا علاقهاي به بازي دادن اصلاحطلبان وجود ندارد. حتي اگر اين به قيمت كاهش بيش از پيش مشاركت در انتخابات پيش رو باشد.
اينجاست كه اين پرسش پيش ميآيد كه اگر اين وضع ادامه يابد، برنامه اصلاحطلبان چيست؟ خود همين پرسش نشان ميدهد كه جريان اصلاحطلب، هيچگاه برنامه بلندمدت سياسي نداشته و بسته به حركت طرف مقابل دست به حركت زده است. اين جريان در انتخابات سال 84 هم به همين وضع دچار شد و با اين استدلال كه رييسجمهور و مجلس در كشور از قدرت كافي برخوردار نيستند، انتخابات را جدي نگرفت و حاصلش 8 سال دولت احمدينژاد و سه مجلس هفتم و هشتم و نهم شد، اما در نهايت به اين درك رسيدند كه يك بودن حداقلي بهتر از نبودن است. آنها باز در دو انتخابات 98 و 1400 آزموده را آزمودند.
حال دو امكان پيش روي اصلاحطلبان است يا باز ميبينند راهي جز بازگشت به صحنه انتخابات ندارند و با فهرست افراد خود وارد ميدان شوند و از آنجا كه شرايط سياسي داخلي نسبت به انتخاباتهاي قبلي تغييري نكرده است، آنها قادر به اقناع افكار عمومي نخواهند بود. آنان كه از عدم شركت در انتخابات تا حذف نظارت استصوابي و تاييد صلاحيت نمايندگانشان سخن ميگفتند حال چگونه قرار است بدنه اجتماعي خود را قانع كنند كه دعوتشان را براي شركت در انتخابات استجابت كنند؟ آنان يا بايد اعلام كنند كه در گذشته اشتباه كردهاند كه بسيار بعيد است كه كسي در فرهنگ سياسي ايراني آماده اعتراف به اشتباه باشد و با فرض فرستادن چند نماينده كه از پايگاه اجتماعي از منظر فردي برخوردارند نه قادرند تغييري جدي در بافت سياسي ايجاد كنند و نه اعتماد عمومي را جلب كنند كه متهم به منفعتطلبي از سوي جامعهاي ميشوند كه آماده شركت در انتخابات نيست.
يا اصلا در انتخابات شركت نكنند كه در اين صورت بايد بگويند برنامه آنها براي كشور چيست؟ اگر گمان دارند كه با عدم حضور در انتخابات ميتوانند مشاركت پايين را به يك شبه رفراندوم درباره نه گفتن به نظام سياسي تبديل كنند، اشتباه كردهاند. قطعا نظام سياسي با ابزارهاي اطلاعاتي خود، با رصد و پايش جامعه، بيش از آنها از وضعيت جامعه با خبراست و مشاركت پايين را، نه به كليت نظام سياسي كه به عملكرد دولت و مجلس و مشكلات اقتصادي ربط خواهد داد و حتي پذيرش مشاركت پايين سياسي ميتواند نرماليزه شده و اساسا ديگر حتي به دنبال مشاركت گسترده هم نباشد. آنها به عنوان يك نهاد مردمي سياسي نميتوانند در بي عملي باقي بمانند كه فلسفه وجودي احزاب، عمل سياسي است. در اين صورت بايد احزاب خود را منحل كنند و بروند به شكلي فردي به كنشگري سياسي بپردازند.
به هر حال آنچه بديهي است، آن است كه اصلاحطلبان راهي جز بازگشت به عرصه انتخابات ندارند، اما اين جريان ميتواند يك تغيير استراتژيك داده و بگذارد بازي در ميدان اصولگرايي باقي بماند. يعني آنان بدون دادن فهرست انتخاباتي صرفا از يك فهرست اصولگرايي حمايت كنند تا به اين طريق با ايجاد بدنه اجتماعي براي بخشي از اين جريان، اين فرصت را فراهم كنند تا عرصه رقابت برقرار بماند. فلسفه وجودي نظام رقابتي كه نيازمند تلاش براي گسترش بدنه اجتماعي است همان گروه را وا ميدارد تا به خواستهاي مردمي تن داده و از آرمانهاي خود عقبنشيني كند.
دليل وضع امروز دو جريان سياسي اصلاحطلب و اصولگرا اين است كه جريان اصولگرا ميدانست كه با وجود داشتن توان در حذف غير دموكراتيك اصلاحطلبان نياز به ساخت بدنه اجتماعي نداشته و در رقابت مردمي نيز در هر شرايطي شكست خواهد خورد پس عطاي چنين رقابتي را به لقايش بخشيد و تلاش كرد تا با استفاده از ابزارهاي سخت خود آنها را حذف كند. اما اصولگرايان باز در نهايت براي رقابت در ميان خود، نياز به حداقلي از يك سرمايه اجتماعي دارند.
جريان اصولگرا كه گمان ميكرد با حذف رقيب ديرين، ديگر سدي سر راهش نيست و در ميدان سياست خواهد تاخت، حال با كشيده شدن رقابت به داخل، مجبور به حذف بخشي از خود است و اين ميتواند به اصلاحطلبان اين امكان را بدهد كه در بازي رقابت ميان اصولگرايان ابتكار عمل را به دست گرفته و با حمايت از بخشي از آنان بتواند با ساخت بدنه اجتماعي براي بخش متعقلتر عرصه را از دست بخشندهتر خارج سازد. در واقع بخشي از جريان اصولگرايي به دنبال نوعي نظام تك حزبي است كه در رودربايستي قانون اساسي گير كرده است. آنان وقتي صحبت از رقابت احزاب با نظام سياسي ميكنند در واقع نظام سياسي را در قالب يك حزب تعريف ميكنند؛ وگرنه كه در نظامهاي چند حزبي كه يك حزب در قالب نظام رسمي تعريف نميشود كه ديگران نبايد با آن رقابت كنند.
اتفاقا اگر همين جريان به ضوابط و چارچوبهاي نظام تك حزبي هم پايبند باشد، ميتوان از آن نوعي دموكراسي شبيه نظام سياسي چيني را استخراج كرد كه در آن امكان توسعه كشور محقق است. اينجا اين ظرفيت براي جريان اصلاحطلب وجود دارد كه با آوردن بدنه اجتماعي خود حتي در حداقليترين شكل، رقابت در جريان اصولگرايي را دموكراسيزه كرده تا بخش برنده براي حفظ اين بدنه اجتماعي جديد تلاش كند و به خواست آن تن دهد.