پروژه ایرانی : کتاب «ارتباط بدون خشونت؛ زبان زندگی» به شما یاد میدهد قدم به قدم تغییر کنید و جهان را جور دیگری ببینید.
به گزارش پایگاه خبری پروژه ایرانی، ارتباط بدون خشونت (nvc) روش تعاملی است که تبادل اطلاعات و حل صلحآمیز اختلافات را تسهیل میکند. ارتباط بدون خشونت بر ارزشهای مشترک انسانی و نیازها تکیه میکند و افراد را به پرهیز از زبانی که سبب مقاومت یا کاهش عزت نفس میشود و استفاده از زبانی که سلامت را افزایش میدهد، تشویق میکند.
ارتباط بدون خشونت باور دارد که به جای ایجاد ترس، گناه، سرزنش و شرم، غنیسازی زندگی رضایت آمیزترین انگیزه برای انجام کارهاست و به عنوان هدف، بر پذیرش مسئولیت فردی و در انتخاب و افزایش کیفیت ارتباط تاکید دارد. این روش حتی وقتی طرف مقابل آن را نمیداند نیز موثر است.
با ارتباط بدون خشونت شما خواهید دانست که:
ـ هرکاری که هرکسی انجام میدهد تلاشی برای تحقق نیازهای متحقق نشده است.
ـ برای هرکسی تحقق نیازها از طریق همکاری، سالمتر از رقابت است.
ـ به صورت طبیعی افراد وقتی که از روی میل در سلامت دیگران سهیم شوند لذت میبرند.
کتاب ارتباط بدون خشونت، زبان زندگی نوشته مارشال بی. روزنبرگ است که با ترجمه کامران رحیمیان منتشر شده است.
مارشال روزنبرگ متولد ۶ اکتبر ۱۹۳۴ روانشناس، تسهیلگر و نویسنده اهل ایالات متحده آمریکا بود. او پایهگذار فرایند ارتباطات بدون خشونت است. او همچنین یک سازمان غیرانتفاعی به عنوان «مرکز ارتباط بدون خشونت» را بنیانگذاری کرده است. مارشال روزنبرگ در ۷ فوریه ۲۰۱۵ درگذشت.
بخشهایی از کتاب ارتباط بدون خشونت، زبان زندگی
بزرگ شدن بهعنوان رنگینپوست در آفریقای جنوبی نژادپرست در دهه ۱۹۴۰ چیزی نبود که کسی از آن لذت ببرد. مخصوصاً وقتی هر لحظه از روز رنگ پوستت را با خشونت یادآوری کنند. در سن ده سالگی از جوانان سفید پوست کتک خورده باشی چون تو را خیلی سیاه میدانند و از جوانان سیاه هم کتک خورده باشی چون تو را خیلی سفید میدانند، این تجربه آنقدر تحقیرآمیز است که میتواند هر کس را به سمت خشونت انتقامجویانه سوق دهد.
از آنجا که بهواسطه تجاربم بسیار خشمگین بودم، والدینم تصمیم گرفتند مرا به هند ببرند و مدتی نزد پدربزرگم مهاتما گاندی افسانهای بگذارند، تا از او بیاموزم که چگونه با خشم، ناامیدی، تبعیض و تحقیر ناشی از تعصب رنگ پوست کنار بیایم. در آن هجده ماه بیشتر از آنچه پیشبینی کرده بودم، آموختم. تنها تأسفم این است که من فقط سیزده ساله بودم و یک شاگرد معمولی. اگر بزرگتر بودم، و کمی خردمندتر و کمی متفکرتر، میتوانستم بسیار بیشتر بیاموزم. اما هر کس باید از آنچه دریافت کرده خوشحال باشد و حریص نباشد ــ یک درس اساسی در زندگیِ بدون خشونت. چگونه میتوانم این را فراموش کنم؟
یکی از بسیار چیزهایی که از پدربزرگم آموختم درک عمق و وسعت بدونخشونت بود و تصدیق این که ما همه خشن هستیم و این که ما نیاز داریم تا تغییر کیفی در نگرشمان ایجاد کنیم. معمولاً ما خشونتمان را تصدیق نمیکنیم چون در مورد آن ناآگاه هستیم. باور داریم که خشن نیستیم، زیرا تصور ما از خشونت، دعوا کردن، کشتن، کتک زدن و جنگیدن است؛ کارهایی که افراد عادی انجام نمیدهند.
برای این که این آموزه را کاملاً درک کنم، پدربزرگ مرا واداشت که شجرهنامهٔ خشونت را ترسیم کنم و از همان اصولی استفاده کنم که در ترسیم شجرهنامه خانوادگی استفاده میشود. استدلال او این بود که اگر وجود خشونت را در دنیا بفهمم و بپذیرم، ارزیابی بهتری نسبت به بدونخشونت خواهم داشت و هر روز بعدازظهر در تحلیل وقایع روز به من کمک میکرد ــ هر آنچه را که من تجربه کرده بودم، دربارهاش خوانده بودم، دیده بودم یا نسبت به دیگران انجام داده بودم ــ آنها را در درخت خشونت، زیر شاخه «جسمانی» (اگر از نوع خشونتی بود که از قدرت جسمانی استفاده شده بود) یا زیر شاخه «منفعل» (اگر از نوع خشونتی بود که سبب آسیب بیشتر عاطفی بود) طبقهبندی میکردیم.