پنجشنبه ۶ دی ۱۴۰۳ , 26 Dec 2024
پنجشنبه ۳۰ فروردين ۱۴۰۳ ساعت ۱۲:۴۸
کد مطلب : 419848

آنچه البته به جایی نرسد، فریاد است

پروژه ایران : چند سال پیش، وقتی برای نخستین بار اجازه یافتم به قسمت‌های تاریخی دبیرستان البرز، از جمله محل زندگی دکتر مجتهدی سرک بکشم، از مسئول مدرسه سراغ کتابخانه مدرسه را گرفتم. سرش را پایین انداخت و گفت حدود بیست سال قبل (از همان روز بازدید)، مدیر وقت کتاب‌های قدیمی را آتش زده است.
کتاب
کتاب
به گزارش پایگاه خبری پروژه ایران، عرفان خسروی نوشت: چند سال پیش، وقتی برای نخستین بار اجازه یافتم به قسمت‌های تاریخی دبیرستان البرز، از جمله محل زندگی دکتر مجتهدی سرک بکشم، از مسئول مدرسه سراغ کتابخانه مدرسه را گرفتم. سرش را پایین انداخت و گفت حدود بیست سال قبل (از همان روز بازدید)، مدیر وقت کتاب‌های قدیمی را آتش زده است.
 
در این سال‌ها بارها شاهد بودم کتابخانه‌های بزرگ و پرسابقه اداراتی که صبغه علمی داشتند، دور ریخته می‌شدند. گاهی کارمندان این ادارات قسمتی از کتاب‌ها و مجلات قدیمی کتابخانه را که توانسته بودند از شهوت مدیران برای فروش به ضایعاتی‌ها نجات دهند، به من نشان می‌دادند.
 
تصور کنید، بایگانی هشتاد ساله مجلاتی مثل 𝒏𝒂𝒕𝒖𝒓𝒆 و 𝘚𝘤𝘪𝘦𝘯𝘵𝘪𝘧𝘪𝘤 𝘈𝘮𝘦𝘳𝘪𝘤𝘢𝘯 را که از زمان شرکت نفت ایران و انگلیس جمع‌آوری شده بودند، مثل آشغال دور می‌ریختند. بخش کوچکی از این دورریزهای ارزشمند سر از بازار کهنه‌فروشان درمی‌آورد و عمده آن به چرخه بازیافت می‌رفت.
 
این وضعیت البته دامن‌گیر موزه‌های اداری هم می‌شد. مثلا نمونه‌های شاخص سنگواره‌ای که زمین‌شناسان طی چندین نسل جمع‌آوری کرده بودند، با عوض شدن فلان رئیس جمهور و جابه‌جایی گله‌ای مدیران، دور ریخته می‌شد و شناسنامه و میراث طبیعی ما سر از سطل زباله درمی‌آورد. مصداق مشابهش فراوان است.
 
چند سال پیش در بازدید از موزه آگیرا در کرمان (متعلق به اداره آموزش و پرورش استان) با خانم معلمی آشنا شدم که با هزینه شخصی، کتاب‌های درسی قدیمی فراوان و مجموعه‌ای چشم‌گیر از سنگ‌های ارزشمند را در این موزه جمع‌آوری کرده بود. تصور می‌کنید واکنش مدیران دولتی موزه چه بود؟
 
تا توانستند این خانم معلم و مجموعه او را تعمیر و منکوب کردند. برای نمونه‌ها و کتاب‌ها شناسنامه صادر نمی‌شد، به راحتی گم یا سرقت می‌شدند، بارها برای تهدید آن خانم، مجموعه سنگ‌های قیمتی را در خیابان تخیله کردند و گفتند بیا آشغال‌هایت را ببر و به معنی دقیق کلمه خون به جگرش کردند.
 
حیف که آشنایی من و آن خانم مصادف شد با اخراج من و همکارانم از دانستنیها و متعاقب آن، تصمیم شخصی من برای قطع همکاری دائمی با صداوسیما و خیلی جاهای دیگر. جز اینکه آن خانم را برای سخنرانی در موزه ملی علوم دعوت کردیم، نتوانستم صدایش را منعکس کنم؛ آنچه البته به جایی نرسد فریاد است.
گزارشگر : تحریریه پروژه ایران
https://theiranproject.com/vdcba9bawrhb8wp.uiur.html
نام شما
آدرس ايميل شما