پروژه ایران : «شهرهای بینشان» نام اثری از ایتالو کالوینو (۱۹۸۵-۱۹۲۳) نویسنده صاحب سبک ایتالیایی است که با اقتباس از هفتپیکر نظامی گنجوی آن را نوشته است.
به گزارش پایگاه خبری پروژه ایران، کالوینو نویسندهای مبدع و نوآور است. خلاقیت او در قصهنویسی از موضوع داستان تا طرح و چگونگی پرداخت آن اعجابآور است. اینجا او از زبان هموطن خود، مارکوپولو، ماجراهایی از دیدار شاهزادگان مشرق زمین را روایت کردهاست. شاهزادگانی که اینبار نه هفت تن از هفت شهر، بلکه پنجاه تن از پنجاه شهرند. شهرهایی که طبعاً برای ما آشناترند تا کالوینو و مارکو...
این اثر توسط فرزام پروا ترجمه و توسط انتشارات نگاه منتشر شده است.
در بخشهایی از این کتاب میخوانیم:
« ایرن شهری است که آنگاه رخ از نقاب بیرون مینهد که در زمان روشن شدن چراغها از لبه بلندیهای فلات به سوی ژرفای آن خم شوید و در آن هوای ناب، مساکن صورتیرنگی را ببینید که در فاصلهای در دوردست بر سفلای دشت کشیده شده است: آنجا که پنجرهها بیشتر بر هم عاشقند، آنجا که شهر در کوچههای کمسو نازک میشود، آنجا که شهر سایهسار باغستانهاست، آنجا که شهر بروجی را بر سر میفرازد که محل آتش دیدهبانست؛ و اگر غروب مهآلود باشد تابشی تیره بسان اسفنجی شیریرنگ در پای کاریزها آماس میکند. مسافران فلات، چوپانانی که رمههایشان را میچرخانند، صیادان مرغی که تورهایشان را دلنگرانند، دراویشی که برگ سبزی میجویند همه و همه به آن سفلی نگاه میکنند و از ایرن یاد میکنند. گاهی باد با خود موسیقی طبل و چلیکها و کرناها و صورها را میآورد، و صدای ترقههای آتشبازی جشنی را؛ گاهی تلق تلقهای طپانچهها، و انفجار مخازن باروت در آسمانی که از آتش جنگ داخلی زرد شده است. آنان که از ارتفاعات پایین را مینگرند در حیرتاند که در شهر چه میگذرد؛ اگر آن غروب را در ایرن میگذراندند خوش میبودند یا ناخوش؟ نه اینکه هرگز به مُخیّلهاشان برسد که پای در راه ایرن نهند (در هر صورت جادههایی که به سوی دره پیچ میخورند و پایین میروند بدند) که ایرن تنها مغناطیسی است برای آن چشمان و اذهانی که آن بالا میزیند. صحبت که گل انداخت و بدینجا رسید قوبلای خان از مارکو میخواهد از ایرن آنطور که داخلش را دیده بگوید. اما مارکو نمیتواند چنین کند: او هنوز کشف نکرده که کدام شهر است که مردمان فلات آن را ایرن مینامند.»
«دوزخ موجودات زنده چیزی نیست که آمدنی باشد؛ اگر دوزخی باشد، هماکنون آمده است، دوزخی که ما هر روز آن را زندگی میکنیم، دوزخی که ما از با هم بودن میسازیم. دو راه برای گریز از رنج دوزخ هست؛ اولی برای بسیار کسان آسانتر است: دوزخ را بپذیرند و طوری با آن یکی گردند که دیگر از دیدنش عاجز شوند. دومی پرخطر است و مراقبت و دلنگرانی دائمی میخواهد: بگردند و بیاموزند که چه و که، در دل دوزخ، از دوزخ برکنار است و آنگاه به یاریش بشتابند و به او مجالی دیگربار دهند.»