پروژه ایران : دکتر سعید شاهزیدی، روانپزشک نوشت: بیشک یکی از بهترین و مهیجترین و قابل بحثترین سریالهای امسال« خصومت» است که در ده قسمت نیم ساعته داستان سرراست و البته پرتنش خود را از شکل گیری یک مشاجره و خصومت خیابانی مطرح میکند.
به گزارش پایگاه خبری پروژه ایران، بیشک یکی از بهترین و مهیجترین و قابل بحثترین سریالهای امسال «خصومت» است که در ده قسمت نیم ساعته داستان سرراست و البته پرتنش خود را از شکل گیری یک مشاجره و خصومت خیابانی مطرح میکند. این سریال اخیرا جوایز اصلی بازیگری و کارگردانی و فیلمنامه و بهترین مینیسریال سال مراسمهای اِمی و گلدن گلوب را دریافت کرده است.
هر روز اخباری مبنی بر نزاعهای خیابانی متعاقب محل پارک خودرو یا نوع رانندگی افراد و عدم رعایت نوبت و خیلی موارد ناچیز دیگر میشنویم که گاه تبعات شدیدی همراه دارد، افرادی که حس میکنند اگر در موقعیتهای دیگری شکست خورده و به حق خود نرسیدهاند، اکنون بهترین فرصت برای جلوگیری از شکستی دیگر و حتی احساس پیروزی است. گویی ما برای احساسهای ناکامی و سرخوردگیهامایمان ناشی از تفاوت بین آنچه از زندگی میخواستیم و آنچه به دست آوردهایم، نیاز به چیزی یا کسی یا حتی ملتی داریم تا همه کاسه کوزهها را سر او بشکنیم. این مردم میتواند مردم کشورهای اطراف خودمان مثل افغانستانیها باشند یا غربیها و یا بورسیههای دانشگاهی و دستیارانی که با هر سهمیهای، کرسی دانشگاهی را اشغال کردهاند و یا والدینمان که با رفتارهای خود در قبال ما در کودکیمان، جنبههای ناجور شخصیت ما را پرورش دادهاند. چیزی که مغفول می ماند نقش و سهم خودمان از انتخابهای مان است.
سریال خصومت از یکی از اینموقعیتهای آشنای روزمره شروع میشود، زن و مردی اهل کره و ساکن آمریکا که در پراسترس ترین نقطه زندگی خود با هم تلاقی میکنند و ماجرایی را رقم میزنند که تا مدتها گریبانگیر خودشان و اطرافیان شان میشود. هر دو چون معتقدند که اگر کسی از راز و شخصیت واقعیشان آگاه و مطلع شود، دیگر مورد دوست داشته شدن قرار نمیگیرند، در ترس و نگرانی بسر میبرند، چنانچه شخصیت زن سریال به درمانگرش میگوید: «بهنظرتون ممکنه که آدم بتونه یکی رو بیقیدوشرط دوست داشته باشه؟»
این زن و مرد که اساسا آدمهای جامعهستیزی نیستند، خشمهای فروخورده زیادی از والدین خود دارند و معتقدند نادیده گرفتن احساساتشان در کودکی توسط والدین نقش بسزایی در شکلگیری این خشم و نفرتها دارد و والدین با ادرار و مدفوع کردن جنبههای منفی خودشان روی آنها، شخصیت نابسامان کنونیشان را ساختهاند. بههمین دلیل تمایل شدیدی دارند که کسی آنها را بفهمد و درک کند و وقتی متوجه میشوند دیگری نیز مثل خودشان است، دیگر احساس تنهایی ندارند و احساس بهتری پیدا میکنند؛ گویی در رابطه است که زخم میبینند و در رابطه هم التیام مییابند ( همانطور که یالوم معتقد است).
نکته قابل تامل اینکه یکی اصلا به رواندرمانی اعتقادی ندارد و دیگری نیز با وجود شرکت در جلسات رواندرمانی، خود واقعیاش را نشان نمیدهد ( چیزی که به عنوان قابل تحلیل بودن فرد و معیارهای این فرایند مطرح است) و آنها زمانی میتوانند حال بهتری یابند که احساسات منفی و تعارضات درون ذهنی خود را مثل گیاهان سمی خورده شده، استفراغ میکنند و از فاز انکار در میآیند و نقش خود را در تمام اتفاقهای اخیرشان میپذیرند و از حالت « تقصیر تو بود، اول تو شروع کردی.» خارج میشوند و تازه این، شروع نزدیک شدن آدمها به یکدیگر است؛ وقتی کسی را مییابند که میتوانند خود را بدون نقاب، عریان کنند.