پروژه ایران : حامد عسگری نویسنده و شاعر کشورمان در متنی نوشت: آقای رئیس جمهور رفته بود روی نقطه صفر مرزی سد افتتاح کند و برای مردمانش آب بیاورد. رفته بود آب بیاورد و غبار شد.
به گزارش پایگاه خبری پروژه ایران،حامد عسکری، شاعر و نویسنده کشورمان در پی شهادت مظلومانه سید ابراهیم رئیسی و همراهانشان متنی با عنوان «رفته بود آب بیاورد…» را در صفحه شخصیاش منتشر کرد.
«من که صبح گوشیام را از شارژ میکشیدم و تا غروب یا وقت خواب شارژ داشت، من که هفتهای یک بسته اینترنت میخریدم و کفافم را میداد از دیروز حوالی ساعت ۴ تا الان سه بار گوشی شارژ کردهام و دو بار بسته اینترنت خریده ام…
ذرههای شارژم… ذرههای اینترنتم… ذرههای وجودم دیروز تحلیل میرفت و تمام میشد در پی پیدا کردنش. در طول این چند ساعتی که بالگرد آقای رئیس جمهور گم شده بود من گیج و منگ بودم، هرچه کانال خبری بود عضو شدم، به هرکس میشناختم زنگ زدم و هیچ. دقیقاً هیچ.
یک مرضی دارم که وقتی اتفاقی مهیب این گونه و از این دست رخ میدهد توی کلهام میجورم، میگردم ببینم کجای قصه حاضر با کدام کاشی تاریخ هم گُل است و انطباقی کم و بیش دارد و حیرتا که در این رفتن با این حجم مهابت و غریبی چند انطباق عجیب یافتم و این گزاره هزار بار در ذهنم تداعی شد که تاریخ تکرار میشود هر باری تازه تر و عجیب تر، آقای رئیس جمهور در جنگل خاطره شد، در سرما و باران و این خاطره شدن در جنگل من را یاد میرزا یونس سوخته سرایی یا همان میرزا کوچک خان انداخت که غریب و خسته و تنها لحظات آخرش را با خدای خویش تنها بود و به آغوشش پر کشید.
قدر دیدن و شکر دیدن محرک عجیبی است، وقتی لیوان آب خنکی دست تشنهای میدهی اگر تشکر کند و خداپدربیامرزی برایت بخواهد جگر تو هم خنک خواهد شد و اگر لیوان آب را که سر کشید طعن و لغز و لیچار بارت کند دلت میشکند و ممکن است اگر دوباره خواست، درنگ و تعلل کنی… درست عین امیرکبیر که رفاه و آسایش و کمال میخواست و طعنه میشنید و برایش حرف میساختند.
سید ابراهیم رئیسی را با طعنه زخم آجین کردند و انگار این زخمها مصمم ترش میکرد برای خدمت. هر پنجشنبه و جمعه سفر استانی و رویارویی نفس به نفسش با مردم دور افتادهترین نقاط کشور را تا پیش از این در کمتر رئیس جمهوری دیده بودیم. مردمی که تا قبل از دیدنش حتی یک بخشدار هم سرسراغی ازشان نگرفته بود، درددل با رئیس جمهور برایشان یک رؤیا بود. اینکه تقریباً هر روز در بمباران تهمت و طعنه و تکه باشی و باز از پا نیفتی و همه حرف ها را ندیده بگیری و کارت را بکنی.
باد حرفها را میبرد و این ذات عمل است که میماند و مثل خورشید جاودان است، خیلی دوست دارم در قیامت رویارویی آنهایی که شش کلاسه بودنش را، تهمت جلاد بودنش را و طعنه ناکارآمدی اش را در دهان آشنا و بیگانه انداختند با او ببینم و نظاره گر باشم.
آقای رئیسجمهور رفته بود روی نقطه صفر مرزی سد افتتاح کند و برای مردمانش آب بیاورد. رفته بود آب بیاورد و غبار شد. حالا شما خودتان میفهمید اینجای متنم با کدام کاشی سرخ از تاریخ انطباق دارد. خودتان روضه سقا بخوانید من رمقی برای روضه خواندن ندارم.