پروژه ایران : در سالهای اخیر هژمونی آمریکا در جهان با چالشهای متعددی مواجه شده است. ایالات متحده قبلاً در جلب همراهی متحدانش و بازداشتن دشمنانش کارا بود. اما این مزیت از هفت جهت در حال فرسایش است.
به گزارش پایگاه خبری پروژه ایران، نِیل فرگوسن، پژوهشگر تاریخ و محقق مسائل بینالملل در دانشگاه هاروارد طی یادداشتی برای وبگاه بلومبرگ نوشت: تولستوی در مقاله فلسفی پایان کتاب جنگ و صلح میپرسد: «چه قدرتی است که مردم را به حرکت در میآورد؟ چگونه برخی ملتها را به انجام کار دلخواه خود وادار میسازند؟»
رابرت دال، نظریهپرداز سیاسی زمانی پاسخ بسیار سادهای به این سؤال ارائه کرد: «الف تا حدی بر ب قدرت دارد که بتواند ب را مجبور به انجام کاری کند که ب در غیر این صورت انجام نمیداد». یک قدرت بزرگ میتواند دولتها یا نهادهای دیگر را وادار به انجام کاری کند که به نفع اوست. همچنین میتواند بار آنها را سبکتر کرده تا به کاری که برایشان مناسبتر هستند، بپردازند.
سراب قدرت
در مقالهای برای نشریه فارن افرز که پیش از حملات ۷ اکتبر حماس منتشر شده بود، جیک سالیوان، مشاور امنیت ملی کاخ سفید «منبع قدرت آمریکا» را ترکیبی از «بایدنامیکس» (اقتصاد جو بایدن که عبارت است از سرمایهگذاری فزاینده در نوآوریها و صنایع داخلی)، تجدید اتحادها (چهارچوبهای داوطلبانه همکاری چندجانبه)، احیای نهادهای بینالمللی (مانند بانک جهانی یا حتی شورای امنیت ملی) و مهار اقتصاد و تکنولوژیک رقبا به جای رویارویی مستقیم نظامی. اگرچه استدلال سالیوان ظریف بود، اما به سرعت در غبار حوادث حمله به اسرائیل گم شد.
اما واقعیت تلخ این است که آمریکا دیگر نمیتواند دیگران به کاری مجاب کند که در غیر این صورت حاضر به انجام آن نبودند. افغانستان؟ که آمریکا آن را در سال ۲۰۲۱ در دستان طالبان رها کرد؟ یا اوکراین؟ که هنوز در برابر تهاجم روسیه تقلا کرده و در حال محوشدن از یاد افکار عمومی است و با کاهش جریان کمکهای مالی واشنگتن مواجه است.
بحث و جدل زیادی در مورد درستی یا انسانیبودن کارزار اسرائیل در جنگش علیه حماس به گوش میرسد. اما چیز زیادی در مورد عواقب حملات نیروهای مقاومت به مواضع آمریکا در خاورمیانه شنیده نمیشود و حتی حملات ائتلاف آمریکایی علیه مواضع حوثیها نیز آسیبی حداقلی زد.
در اوایل ژانویه، مردم تایوان پای صندوقهای رأی رفتند؛ ممکن است برای کسی سؤال شود که اگر چین برخلاف انتظارات به تایوان حمله کرده یا جزیره را محاصره کند، آمریکا چه واکنشی نشان خواهد داد. بهتر نبود عنوان مقاله سالیوان «منابع ضعف آمریکا» نامگذاری میشد؟
مطمئناً قدرت آمریکا به مانند سابق نیست. طی جنگ جهانی دوم، جنگ سرد و جنگ علیه ترور، آمریکا نه تنها ثروتمندتر شد، بلکه با ایجاد طیف وسیعی از اهرمها و ابزار توانست ثروت ملی را به قدرت تبدیل کند. این امکانات کلید صعود آمریکا به جایگاه ابرقدرتی بود. برخی از آنها واضحند، برخی نیز ظاهری پارادوکسیکال دارند. برخی ماندگارند و سایرین نیز در دوران اخیر دچار استهلاک شدهاند.
یکهتازی اقتصادی
با تبدیلشدن به بزرگترین اقتصاد جهان، ایالات متحده منابع بیسابقهای برای سرمایهگذاری در ارتش، نیروی دریایی و سایر نهادهای امنیت ملیش که بعداً تشکیل شدند، تخصیص داد. تا دهه ۱۹۴۰ و زمانی که نسبت بودجه دفاعی آمریکا به تولید ناخالص داخلیش با رسیدن به قدرتهای بزرگ اروپایی، از آنها پیشی گرفت، این کشور تصمیم داشت از توان نظامی خود استفاده کند.
آیا تولید ناخالص داخلی ایالات متحده هنوز اول را دارد؟ بر اساس ارزش دلار امروز، آمریکا قطعاً بزرگترین اقتصاد جهان است. بر اساس گزارش صندوق بینالمللی پول، تولید ناخالص داخلی چین در سال ۲۰۲۳ احتمالاً در حدود دو سوم تولید ناخالص داخلی ایالات متحده بود. با این حال، هنگامی که بر اساس برابری قدرت خرید محاسبه کنیم، اقتصاد چین در سال ۲۰۱۶ به آمریکا رسید و در سال گذشته نیز به اندازه یکپنجم از آمریکا بزرگتر شد.
با توجه به اینکه بیشتر خریدهای نظامی کشورها در بازار جهانی صورت نمیگیرد، اما عقبافتادن آمریکا از چین در شاخص قدرت خرید همچنان یک مشکل محسوب میشود.
هزینه نیروی دریایی و زرادخانه هستهای چین بسیار ارزانتر از محصولات گرانقیمت آمریکایی تمام میشود. البته احتمالاً کیفیتشان نیز پایینتر است.
در سوی دیگر، همه چیز در اقتصاد نسبتاً جهانیشده ما (از نفت گرفته تا نیمههادیها) به دلار قیمتگذاری میشود. تقویت اخیر دلار به همراه کاهش نرخ رشد چین به این معناست که واشنگتن از نظر دلاری همچنان از پکن جلوتر است.
آمریکا تا اینجای کار وضعیت خوبی دارد؛ اما در سایر مؤلفهها، این کشور طی سالهای اخیر، منابع قدرت خود را تضعیف کرده که هفتتای آنها جلوه بیشتری نسبت به سایرین دارند.
تهاجم مهاجران
اول، مهاجرت. ایالات متحده با توانایی جذب استعدادهای جهان، منبع تقریباً منحصر به فردی از قدرت دارد. بیش از نیمی از یونیکورنها (استارتآپهای خصوصی به ارزش ۱ میلیارد دلار یا بیشتر) توسط مهاجران تأسیس شدهاند. چین فاقد این ظرفیت و توانایی است. آیا شما حاضرید استارتآپ خود را در چین راهاندازی کنید؟ ایلان ماسک بعدی (مثل شما) نیز حاضر نخواهد بود.
چرخش سیاست سالهای اخیر آمریکا از مهاجرت قانونی به غیرقانونی که طی سال ۲۰۲۳، با افزایش جریان مهاجران به اوج خود رسید، کیفیت سرمایه انسانی واردشده به کشور را کاهش داد و این منبع قدرت آمریکا را از بین برد.
عدلیه فاسد
مشکل دوم حاکمیت قانون است. منشأ جذابیت ایالات متحده برای نیروی کار و سرمایه خارجی چیست؟ بخش کلیدی پاسخ، ثبات و اطمینان از سیستم حقوقی آمریکاست. هر امری، از قانون اساسی گرفته تا کارآمدی دادگاهها که این سیستم را تضعیف کند، به آمریکا ضربه میزند. برخی شاخصههای قابلاندازهگیری موجود طی سالهای اخیر عقبگرد داشته است. در رتبهبندی جهانی حاکمیت قانون، آمریکا به خاطر نابرابریهای مدنی و قضایی به جایگاه ۲۶ سقوط کرده است.
نهضت بیسوادی
منبع بعدی قدرت آموزش است. طی قرن نوزدهم، آمریکا از مواهب برتری تحصیلات متوسطه خود نسبت به سایر نقاط جهان بهره برد. در قرن بیستم، تصحیلات عالی این کشور زبانزد بود. اما این مزیتها به مرور از دست رفت. برای اثبات این حرف کافیست که به آخرین گزارش «برنامه بینالمللی ارزیابی دانشآموزان» نگاهی انداخت. اکنون نوجوانان آمریکایی نه تنها عملکرد پایینی نسبت به همتایان هنگکنگی و سنگاپوری خود دارد، بلکه در ریاضیات و علوم از دانشآموزان استونیایی و ایرلندی نیز عقبترند. به دوره ریاست رئیس مستعفی دانشگاه هاروارد نگاه کنید تا دریابید چگونه یکی از دانشگاههای برتر و نخبه کشور به خاطر ایدئولوژیهای چپ به این روز افتاده است.
ملت بیمار
چهارم، بحث بهداشت عمومی است. در قرن بیستم، آمریکاییها خورد و خوراک بهتری از سایر مردم داشتند و بیشتر عمر میکردند. این قضیه دیگر صدق نیست. چاقی، اعتیاد و سایر ناتوانیهای خودساخته در آمریکا به حدی بیداد میکند که ارتش ایالات متحده به طور فزایندهای برای جذب نیروهایی با فیزیک بدنی مناسب مشکل دارند. کمتر از یکچهارم جوانان آمریکایی برای نامنویسی در ارتش از وضعیت مناسبی برخوردار بوده و فاقد سوءپیشینه هستند.
مهد نوآوری
میتوان گفت پس نوآوری آمریکایی چه میشود؟ بله، درست است که مهمترین منبع قدرت اقتصادی را باید در پیشتازی تکنولوژیک جستجو کرد. در هر رویارویی سرد یا گرم، دولتی که کارآمدترین ابزارهای تخریب، جمعآوری اطلاعات و ضدجاسوسی را داشته باشد، به احتمال زیاد حداقل به بازدارندگی و در صورت لزوم، به پیروزی دست خواهد یافت. در بیشتر قرن گذشته، پیشتازی ایالات متحده در فناوری قطعی بود. اما یکی از ویژگیهای بارز جنگ سرد دوم این است که در تعدادی از حوزههای کلیدی (مانند هوش مصنوعی، محاسبات کوانتومی، موشکهای مافوقصوت و همچنین جنگ رسانهای)، چین میتواند چالشهایی جدی بر سر راه آمریکا قرار دهد و برخلاف ایالات متحده، چین توانایی تولید انبوه تقریباً هر فناوری جدید، از پهپاد گرفته تا موشکهای مافوقصوت را دارد.
میتوان به نفع دخالت دولت در فناوری و نوآوری ادلهای ردیف کرد؛ چرا که در گذشته، سرمایهگذاری سنگین دولتی در تحقیق و توسعه مزایای زیادی برای بخش خصوصی به همراه داشت، اگرچه هدف اصلی این هزینهها افزایش امنیت ملی بود. با این حال، بعید است که روح وَنِوِر بوش (رئیس دفتر تحقیقات و توسعه علمی آمریکا در جنگ جهانی دوم) بتواند تن مرده بوروکراسی فدرال امروزی را احیا کند.
به همین دلیل، باید مراقب طرحهایی مانند «استراتژی صنعتی» بود که نقش اقتصادی دولت را (بر خلاف درسهای تلخ دهه ۱۹۷۰ از دخالت حکومت در اقتصاد) گسترش میدهند. میتوان با حفظ توانایی دولتهای ایالتی برای رقابت در جذب سرمایهگذاری بخش خصوصی که یکی از نقاط قوت پایدار سیستم فدرالی آمریکاست، نتایج بهتری به دست آورد.
سلطنت دلار
ششمین مشکل بیمسئولیتی مالی دولت فدرال است. طی بیش از ۲۰ سال، دولت فدرال سیاست مالی ناپایداری را پیش گرفته که با مخارج بیش از حد و سیستم مالیاتی ناکارآمد باعث شده کسری بودجه (حتی در زمان اشتغال کامل) به امری عادی تبدیل شود و بدهی فدرال به سرعت از تولید ناخالص داخلی پیشی بگیرد. با توجه به اتکای ایالات متحده به سرمایهگذاران خارجی و فدرال رزرو برای خرید اوراق قرضه و سایر اوراق منتشرشده توسط خزانهداری، این نقطهضعفی بزرگ است. افزایش نرخ بهره واقعی از سال ۲۰۲۲ به طور قابل توجهی هزینه بدهی را افزایش داده، تا جایی که به نزدیکی کل بودجه دفاعی رسیده است. همانطور که دفتر بودجه کنگره پیشبینی کرده، اگر سطح بدهی همچنان افزایش یابد، حتی پایینآوردن نرخ بهره در سال جاری توسط فدرال رزرو نیز از بار مالی دولت نمیکاهد.
بله، ایالات متحده به عنوان چاپکننده پرکاربردترین ارز جهان (نه تنها به عنوان دارایی ذخیره، بلکه به عنوان واسطه پرداخت معاملات)، از نوعی مزیت برخوردار است. احتمالاً در مقایسه با زمانی که ارز دیگری در جهان غالب باشد، دولت آمریکا قادر است با شرایط نسبتاً بهتری وام بگیرد. اما کمتر متوجه میزان وابستگی این مزیت به برتری استراتژیک آمریکا هستیم. اگر ایالات متحده در جنگی بزرگ شکست بخورد، چه بر سر دلار و بازدهی ۱۰ ساله آن میآید؟ این مسئله روشن میکند که چرا دولتهای متوالی جنگ اقتصادی را به جنگ واقعی ترجیح دادهاند. اما بیایید در مورد اثربخشی اقداماتی مانند تحریم و کنترل صادراتی، خود را گول نزنیم. اگر جنگ اقتصادی کافی بود، کوبا و ایران تسلیم آمریکا میشدند و روسیه در جنگ اوکراین شکست میخورد.
مشروعیت قدرت
در آخر، مسئله مشروعیت داخلی و خارجی مطرح است. اگرچه تعیین کمی آن نسبت به سایر ویژگیها دشوارتر بوده، اما «قدرت نرم» قطعاً از دو جهت اهمیت دارد. اول، اگر متحدان بالفعل و بالقوه واشنگتن دید مثبتی به قدرت ایالات متحده داشته باشند، به نفع آمریکا خواهد بود. دوم، شهروندان آمریکایی نیز باید قدرت کشورشان را مشروع بدانند. اگرچه اولی کمابیش دستنخورده باقی مانده (آمریکا هنوز در سراسر جهان محبوبتر از چین است)، اما دومی در برابر تغییر نگرش آمریکاییهای جوانتر آسیبپذیرتر به نظر میرسد. کاهش محبوبیت حکومت میتواند در صورت وقوع یک درگیری بزرگ، سرنوشتساز باشد؛ زیرا همیشه افراد جوان هستند که برای جنگ فراخوانده میشوند.
ایالات متحده به دموکراسی خود میبالد و حتی گاهی در ایام انتخابات، عبارت «رهبر جهان آزاد» از دهان سیاستمداران شنیده میشود. در قرن بیستم، این بدون شک یکی از منابع قدرت آمریکا تقلی میشد که در طی مداخلههای این کشور در جنگهای جهانی، جنگ کره و جنگ خلیج فارس، حمایت عمومی گستردهای را برای آن به ارمغان آورد.
با این حال، از زمان جنگ ویتنام، بیعلاقگی نسبی رأیدهندگان به درگیریهای طولانیمدت بر قدرت آمریکا محدودیتهایی تحمیل کرده است. به نظر میرسد که تعاملات خارجی ایالات متحده عمر نسبتاً کوتاهی دارد مگر اینکه (مانند افغانستان) هزینهها نسبتاً متوسط بوده و بخش نسبتاً کوچکی از نیروهای تمامداوطلب به نبرد اعزام شوند.
پَکس اِمِریکانا اصطلاحی برای نظم بینالمللی مبتنی بر قوانین بوده و به قواعدی اشاره دارد که از سال ۱۹۴۵، عمدتاً توسط ایالات متحده و با کمک بریتانیا وضع شدند. درسی که میتوان از نظم جهانی دوران امپراطوری بریتانیا گرفت این است که مزایای ابرقدرتی میتواند هزینهها را جبران کند. به محض اینکه کشوری برتری خود را از دست بدهد، اراده سیاسیش برای بازداشتن رقبایش ضعیف شده و زمانی که متجاوزین جرئت حرکت پیدا کنند، رویارویی با آنها هزینه سنگینی خواهد داشت.
دیر رسیدن بهتر از هرگز نرسیدن است
بنابراین، وقتی همه ضعفهای آمریکا کنار هم قرار بگیرد، چه نتیجهای خواهد داشت؟
یکی از فرضیات معقول این است که ایالات متحده به طور خطرناکی به وضعیت امپراتوری بریتانیا بین دو جنگ جهانی نزدیک شده است. علت عمده آن را میتوان بیتمایلی رأیدهندگان و نخبگان کشور به تحمل هزینههای بازدارندگی دانست. این امر احتمال رویارویی (مانند جنگهایی که بریتانیا در سالهای ۱۹۱۴ و ۱۹۳۹ تجربه کرد) را افزایش میدهد که بسیار پرهزینهتر از بازدارندگی خواهد بود. حتی در صورت پیروزی نیز کشور به شدت آسیبپذیر میشود.
نتیجه مطلوب این است تا زمانی که مشکلات ابرقدرت رقیب قدرت اقتصادیش را تضعیف کند، از طریق تنشزدایی (نه مماشات) چنین جنگی را به تعویق انداخت. این سرنوشتی بود که اتحاد جماهیر شوروی به آن دچار شد. با توجه به کاهش جمعیت چین و مشکلات مالی فزاینده این کشور، حزب کمونیست چین نیز به همین سرنوشت دچار شود.
منابع ضعف آمریکا که در بالا مورد بحث قرار گرفت را میتوان به آسانی از طریق اقدامات قانونی اصلاح کرد:
-تقویت توان دفاعی که بسیار پرهزینه و ناکارآمد بوده و بیشتر بازیگران اصلی صنایع دفاعی را منتفع میکند تا نوآوران؛
-اصلاحات سیاستهای مهاجرتی برای ساخت سیستمی امتیازمحور و بر شایستگی و سرکوب عبور غیرقانونی از مرزها؛
-اصلاح سیستم قضایی ناعادلانه که تنها جیب وکلا رو پر میکند؛
-اصلاح سیستم آموزشی مانند لغو شروط دریافت بودجه فدرال توسط دانشگاهها؛
-اصلاح بوروکراسی بهداشت عمومی که با شیوع کرونا در سال ۲۰۲۰ ناکارآمدی خود را کاملاً نشان داد؛
-سیستم مالیاتی فدرال، کابوس پیچیدگی و ناکارآمدی؛
-برنامه بهداشتی مدیکر و تأمین اجتماعی که هر دو از نظر مالی ناپایدار هستند.
ایجاد انگیزههای بهتر برای سرمایهگذاری مولد نسبت به «استراتژی صنعتی» بایدن نیز آسان خواهد بود. تاریخ به ما آموخته که در صورتی که قوانین مالیاتی انگیزههای مناسبی ایجاد کنند، بنگاههای آزاد پساندازهای ما را به شکلی بهینه سرمایهگذاری خواهند کرد؛ اما در مقابل، یارانههای دولتی در ۹۰ درصد مواقع منجر به تخصیص نادرست سرمایه میشود.
اعتراضی که معمولاً شنیده میشود در مورد ناممکنبودن پیادهسازی این اصلاحات در سیستم ناکارآمد دوحزبی آمریکاست. اما غلطبودن این استدلال بدیهی است. همانطور که تاریخ آمریکا نشان داده، زمانی که بقای ایالات متحده در خطر باشد، اختلافات حزبی به راحتی کنار گذاشته میشوند. اقداماتی مانند قانون سال ۲۰۲۲ «تراشهها و دانش» نشان میدهد زمانی که اصلاحات برای امنیت ملی ضروری تلقی شوند، اجماع دو حزبی کاملاً ممکن خواهد بود. تنها لازم است بگویید که تمام پیشنهادات فوق برای مقابله با حزب کمونیست چین طراحی شده و آن وقت رأی کافی را به دست میآورید.
به همین دلیل است که در نهایت، قدرت کشور باید شامل چیزی بیش از ثروت و ابزارهایی باشد که آن را به چماق و هویج ژئوپلیتیکی تبدیل میکند. علاوه بر مشروعیت، اراده نیز لازم است. ایالات متحده هنوز بسیاری از منابع قدرتی که طی یک قرن از آنها برخوردار بوده را داراست. گفتن اینکه تا چه اندازه اراده حفظ قدرت را دارد، دشوار است. فکر میکنم امسال به پاسخ آن پی خواهیم برد.