جمعه ۷ دی ۱۴۰۳ , 27 Dec 2024
چهارشنبه ۱ فروردين ۱۴۰۳ ساعت ۱۲:۱۸
کد مطلب : 418019

فلسفه نو شدن از نگاه مولانا

پروژه ایران : از نظر مولانا نو شدن مداوم جهان گواه این است که ما هر لحظه در دنیای جدیدی نفس می‌کشیم.
عید نوروز
عید نوروز
به گزارش پایگاه خبری پروژه ایران، بدن ما نیز از نو شدن مداوم مستثنی نیست و بد نیست که در آغاز سال نو نگاهی به مفهوم نو شدن در اندیشه مولانا داشته باشیم:

سخنرانی علامه جعفری در کنفرانس مولوی، قونیه، ترکیه- آذرماه 1375

بسم الله الرحمن الرحیم

نوبینی و نوگرایی و دریافت واقعی حرکت و تحول در جهان هستی (1)

بعد از اینکه من تحقیق کردم، در حدود 25 علت برای جذابیّت این کتاب جاودانة بشری (مثنوی) پیدا کردم که یکی از آن‌علت‌ها، «نوبینی و نوگرایی» است. و مولوی در این باره 250 بیت شعر سروده که در این جلسه خدمت حضّار محترم عرض می‌کنم.

آنچه که فوق‌العاده جالب است، این مرد (جلال الدین محمد مولوی) هرگز در این دنیا تکرار و کهنگی ندیده است. «منِ نو» - «جهان نو». و برای اینکه انسان یکی از اسرار جان خود را دریابد، می‌گوید: همیشه نو باش. لذا اگر کسی ادعا کند که مولوی مانند گروهی دیگر از عرفا، هیچ یک از پدیده‌ها و جریانات عالم هستی، مخصوصاً حیات درونی خود را مکرّر نمی‌بیند، بلکه در هر لحظه‌ای با «منِ» تازه‌ای در مقابل جهان تازه‌ای قرار گرفته و با آن ارتباط برقرار کرده است، سخنی به گزاف نگفته است.

وقتی که او از حرکت و جریان موجودات و تجدّد مستمر آنها صحبت می‌دارد، مفهومی خشک از تغییر و نو شدن را بیان نمی‌کند، مثل مکتب‌های فلسفی. مکتب‌های فلسفی حرکت را معنا می‌کنند. از هراکلید به این طرف، ما دربارة حرکت تعریفاتی داریم، اما وقتی مولوی دربارة حرکت و تجدّد زمان سخن به میان می‌آورد، گویی روی امواج دریای هستی آواز می‌خواند.

علت علمی و فلسفی این پدیده فوق‌العاده با اهمیت هنوز کاملاً‌ روشن نشده است. آنچه که در این پدیده گفته شده است، یک تعبیر توصیفی است که تنها جریان نوبینی و نوگرایی را توضیح می‌دهد، نه منشأ و علت آن را.
مولوی حرکت را شهود می‌کند، او در خود حرکت قرار گرفته است. لذا ملاحظه می‌کنید که هرگز این مرد (مولوی) تکرار احساس نمی‌کند. بار اول که به این دنیا نگاه می‌کند، دفعه دوم به یک دنیای جدیدتری می‌نگرد.

و این موضوعی است که ما در اکثر فلاسفة ‌دنیا مشاهده نمی‌کنیم.
توصیفی را که حتی بعضی غربی‌ها در این جریان ارائه داده‌اند، چنین است:

عقل از عهده امور فقط تا آن حد بر می‌آید که امور به آنچه در گذشته تجربه شده است، شباهت داشته باشند، در حالی که شهود می‌تواند آن یگانگی و بداعت را که با هر لحظه تازه همراه است، دریابد. اینکه در هر لحظه یک چیز یگانه و تازه نهفته است مسلماً درست است، و نیز درست است که این را به کمک تصورات عقلانی نمی‌توان بیان کرد. فقط آشنایی مستقیم است که می‌تواند نسبت به چیز یگانه و تازه، معرفت به ما بدهد. (2)

اینک می‌پردازیم به نمونه‌هایی از ابیات مثنوی درباره نوبینی و نوگرایی: (3)

هر نفس نو می‌شود دنیا و ما
بی‌خبر از نو شدن اندر بقا
عمر همچون جوی نو نو می‌رسد
مستمرّی می‌نماید در جسد
در پاسخ این سؤال که حال چنین است، پس چرا نمی‌توانیم این حرکت و جریان نو به نو را مشاهده کنیم؟ پاسخ می‌دهد:

شاخ آتش را بجنبانی بساز
در نظر آتش نماید بس دراز
این درازی مدت از تیزی صُنع
می‌نماید سرعت انگیزیّ صُنع
هر زمان مبدل شود چون نقش جان
نو به نو بیند جهان نی در عیان
گر بود فردوس و انهار بهشت
چون فسرده یک صفت شد گشت زشت

این مرد (مولوی) آنقدر طعم مسأله نو به نو و تحرک را چشیده است که در ابیات فوق می‌گوید:

اگر انسان در بهشت سکونت (بی‌تحرّکی) احساس کند؛ زشتی را نیز احساس خواهد نمود. شما از اینجا دقت بفرمایید که چقدر مسأله استمرار، تجدّد و نوگرایی، این مرد را به خود جلب کرده است.

اگر هم از عمر جهان هستی میلیاردها سال گذشته و کهنه شده است، تو نو باش و نو شدن را به این جهان کهنه ارائه نما.

در دوران معاصر ما که رفتار شناسی (Behaviourism) و سلوک‌شناسی، تمام علوم روانی را در خود منحصر کرد، می‌توان در این باره قدری تأمل نمود که آیا ارواح و مفهوم اشعار زیر را درک نمی‌کنند؟ آیا انسان که مولوی نمونة آن است را درک نمی‌کنند؟ رفتارشناسی بلی، ولی از نظر حرکت والای ملکوتی، نفی ارواح انسانها که چنین خصوصیاتی دارد، قابل قبول نیست.

ما این روان را در بشر سراغ داریم، پس چرا آن را راکد کنیم؟ بگذارید بشر حرکت کند و جهان برای او آشیانه‌ای جدید باشد.

در ابیات ذیل، مولوی اشاره می‌کند:

وقتی که یک حقیقت جدید در درون آدمی بروز می‌کند، جای خوشوقتی است که خود، یک دنیای جدید است. آیا این گسترش دیدگاه و این عظمت را از او بگیریم؟ آیا این حقیقت بی‌نهایت بینی را از بشر گرفته و محدودش کنیم که بشر، همان رفتارش است که از او مشاهده می‌شود!؟ براستی این چه پدیده‌ای است؟ آیا مولوی دربارة انسان صحبت نمی‌کند؟

مولوی در این ابیات این مسأله را توضیح می‌دهد که ننشین و بگو:

چهارده میلیارد سال از انفجار کهکشان‌ها گذشته و چقدر این دنیا کهنه است؟ با تلقین کهنه بودن جهان، خودت را فرسوده و پژمرده مکن.

تو ای انسان! اگر تازه و جدید باشی، تو اگر هر لحظه دارای «منِ» جدید باشی، جهان برای تو جلوه‌ای تازه خواهد داشت.
 
 
 
این عبارت را من از یکی از فلاسفه آمریکایی به نام امرسون دیده‌ام که می‌گوید:

اینکه دنیا کهنه و یا نو است، بستگی به این دارد که تو کهنه و یا نو هستی.

مولوی در ابیات زیر اشاره می‌کند که کهنه‌ها شروع می‌شود، اما خداوند مجدّداً گلها را شکوفا می‌کند، بهارهای جدیدی را نمودار می‌سازد، اولاد آدم را نو به نو وارد این دنیا می‌نماید که مبادا کهنگی، روح شما را افسرده کند.

جان فشان ای آفتاب معنوی
مر جهان کهنه را بنما نوی
جان فشان افتاد خورشید بلند
می‌شود هر دم تهی پر می‌کنند
ایّها العشاق اقبال جدید
از جهان کهنه‌ای نو در رسید
ای جهان کهنه را تو جان نو
از تن بی‌جان و دل افغان شنو
غلّ بخل از دست و گردن دور کن
بخت نو دریاب از چرخ کهن
برگها و میوه‌های نو ز غیب
از پی آن کهنگی بی‌هیچ ریب
بشنو این پند از حکیم غزنوی
تا بیایی در تن کهنه نوی
هین در این بازار گرم بی‌نظیر
کهنه بفروش و تو ملک نو بگیر
هر زمان نو صورتی و نو جمال
تا ز نو دیدن فرو میرد ملال
خواجه طوطی را به جهت پند دادن و نشان دادن راه نو آزاد کرد:

خواجه گفتش فی امان الله برو
مر مرا اکنون نمودی راه نو
هر حقیقت جدید و مفیدی که در این عالم هستی برای انسان عرضه می‌شود، احساس نو بودن آن مشروط به این است که تو انسان، استعداد نوبینی و نوگرایی خود را به فعلیّت برسانی و به عبارت مختصرتر: تازه باش تا تازه بینی.

تا نزاید بخت تو فرزند نو
خون نگردد شیر شیرین خوش شنو
اگر عالی‌ترین مطلب را دوباره بگویی، انسان محروم از رشد، خواهد گفت:‌

ور بگیری نکته بکر و لطیف
بُعد درکت گشت بی‌ذوق و کثیف
که من این را بس شنیدم کهنه شد
چیز دیگر گو به جز آن ای عضد
چیز دیگر تازه و نو گفته گیر
باز فردا می‌شوی سیر و نفیر

برای اینکه همواره از تازه بودن من و تازه بودن هستی در دریای نو برخوردار شوی، علت رکود و جمود را از خود دور کن و در برابر هر فرهنگ و خواسته‌ای که «خودِ طبیعی»، تو را از تو راضی گرداند، میخکوب مباش. پس اگر بخواهی هیچ چیز برای تو تکرار نشود و هیچ کهنه‌ای مغز و روان تو را نساید، آن علت درونی را که موجب رکود درون توست از بین ببر و ریشه کن نما.

دفع علت کن چو علت خو شود
هر حدیث کهنه پیشت نو شود
تا که از کهنه برآرد برگ نو
بشکفاند کهنه صد خوشه ز نو (4)

قانون این است که اگر درون آدمی جریان مستمر ارتباط با هستی متحرک و متجدد را حفظ نماید، هیچ چیزی از مقابل چشم او ناپدید نخواهد گشت، مگر اینکه یک حقیقت نو، جان او را تازه خواهد کرد.

سنگ را صد سال گویی لعل شو
کهنه را صد بار گویی باش نو
لیک گفت آن فوت شد غمگین مشو
زانکه گر شد کهنه آید باز نو
لِکَی لا تَأسَوا عَلَی مَا فَاتَکُم وَ لا تَفرَحوا بِما آتاکُم... (5)

تا به آنچه که از شما فوت شده است غمگین مباشید و به آنچه که به شما داده شده است، خوشحال نگردید.
برای شناسایی درون انسان، نخست رفتار و نمودهای ظاهری او را باید بررسی نمود و اگر از این راه امکان شناسایی نبود، او را به سخن گفتن وادار کن، طرز بیان جملات و طرح مفاهیم و قضایا که پدیده‌هایی تازه از گوینده است، می‌تواند تو را به واقعیات بنیادین درون او رهنمون شود.

ور نبینی روش، پویش را بگیر
بو عصا آمد برای هر ضریر
ور نداری بو در آرش در سخن
از حدیث نو بدان راز کهن

درست است که کسی که از رحم مادر بیرون می‌آید، در حقیقت از جهان رحم بیرون رفته و دیگر به آنجا بر نمی‌گردد، ولی آن رفتن از جایگاه اولی محدود و تنگ و تاریک برای جنین، مساوی نو شکفتن در این جهان بسیار وسیع است. همچنین رفتن از این دنیا، شکفتن در ابدیّت است.

از رحم زادن جنین را رفتن است
در جهان او را ز نو بشکفتن است

بیا این سالک رشد یافته، فروغ نهانی درونت را آشکار ساز تا از این شب‌های تاریک زندگی، بامداد روشن و روشنگر را فروزان نمایی.

هین ید بیضا نما ای پادشاه
صبح نو بنما ز شب‌های سیاه

اندیشه‌ها و بارقه‌هایی را که در درون تو نو به نو سر می‌کشند پذیرا باش، پیش از آنکه آن اندیشه‌ها و بارقه‌ها در درون تو خاموش شوند، از آنها برخوردار باش، شاید که حقیقت تازه‌ای را برای شما به ارمغان آورده باشد و باشد که برای ورود اندیشه‌ها و بارقه‌های تازه‌تر آماده باشی.

فکر در سینه در آید نو به نو
خند خندان پیش او تو باز رو
هست مهمانخانه این تن ای جوان
هر صباحی ضیف نو آید در آن
نی غلط گفتم که آید دم به دم
ضیف (6) تازه فکرت شادی و غم
میزبان تازه رو شو ای خلیل
در مبند و منتظر شو در سبیل
هر چه آید از جهان غیب وش
در دلت ضیف است او را دار خوش
هین مگو که ماند اندر گردنم
که هم اکنون باز پرد در عدم
تازه می‌گیر و کهن را می‌سپار
که هر امسالت فزونست از سه پار

ابیات زیر حقایقی را مطرح می‌کند که کمتر متفکرانی به محتویات آنها توجه پیدا می‌کنند. مطالبی که از ابیات ذیل می‌توان استفاده کرد به قرار زیر است:
 
 
 
1- یک حقیقت مهم در درون انسان‌ها در حال گذر دایمی است که هر کسی که از درون خود آگاهی داشته باشد آن را به خوبی در می‌یابد، اگرچه در شناخت این حقیقت اختلاف نظر وجود دارد.

2- آب جوی فکر که در جریان است، روی آن خاشاک و اشیاء خوب و بد در حال عبور است، این خاشاک و اشیاء از شؤون کیفیت و محتویات مغز و روان آدمی است که به وسیلة حواس و دیگر ابزار درک انعکاسی، پدیده‌های مادی و مادیات را در خود جای می‌دهد، آب روان فکر از آنها می‌گذرد و از آنها متأثر و آلوده می‌گردد.

3- هر کسی در درون خود نوعی جریان استمراری را احساس می‌نماید، این جریان می‌تواند فیض مستمر جان و روان را از خداوند فیاض به وجود آدمی اثبات نماید.

4- اشکال جدید اندیشه‌های نو در روی آب دایم‌الجریان جویبار درونی از راه می‌رسند.

5- پوست‌هایی که بر روی این آب در حال حرکت است از آن میوه‌های غیبی است که با تصفیة درون، می‌توان از آنها برخوردار شد.

6- هنگامی که آب روان، انبوه و با سرعت بیشتر حرکت کند، پوست‌ها و دیگر اشیاء روی آب (شادی‌ها، اندوه‌ها، تصورات، اندیشه‌ها و غیر ذلک) سریع‌تر عبور می‌کنند.

7- اینکه می‌بینید غم و اندوه در درون عارفان پایدار نمی‌ماند، به این علت است که آب روان حیات درون آنان هم انبوه است و هم با سرعت بیشتر می‌گذرد، لذا نه تنها عوامل اندوه (چنانکه مولوی می‌گوید) بلکه حتی عوامل شادی هم با سرعت بیشتری می‌گذرد و از صحنه درون ناپدید می‌گردند:

در وجود آدمی جان و روان
می‌رسد از غیب چون آب روان
هر زمان از غیب نو نو می‌رسد
وز جهان تن برون شو می‌رسد
در روانی روی آب جوی فکر
نیست بی‌خاشاک خوب و زشت ذکر
او روان است و تو گویی واقف است
او دوان است و تو گویی عاکف است
گر نبودی سیر آب از خاک‌ها
چیست در وی نو به نو خاشاک‌ها
هست خاشاک تو صورت‌های فکر
نو به نو در می‌رسد اَشکال بکر
قشرها بر روی این آب روان
از ثمار باغ غیبی شد دوان
قشرها را مغز اندر آب جو
زانکه آب از باغ می‌آید به جو
گر نبینی رفتن آب حیات
بنگر اندر سیر این جوی نبات
آب چون انبه‌تر آید در گذر
زو کند قشر صور زوتر گذر
چون به غایت تیز شد این جو روان
غم نپاید در ضمیر عارفان
چون به غایت ممتلی بود و شتاب
پس نگنجد اندرو اِلاّ که آب

سخنانی را که برای تو عرضه می‌شوند، درست مورد دقت قرار بده، اگر محتوای آنها از اعماق دل و جان باشد که مربوط به خدای جان و دل آفرین است، سخن معمولی نبوده و آب حیات می‌باشد، اگرچه کلمات و جملات آن کهنه باشند این آب حیات در هر لحظه در حال نو به نو شدن می‌جوشد و موج می‌زند:

آب حیوان خوان مخوان این را سخن
جان نو بین در تن حرف کهن
چون ز سینه آب دانش جوش کرد
نی شود گنده نه دیرینه نه زرد
ور ره نبعش بود بسته چه غم
کاو همی جوشد ز خانه دم به دم

تو ای انسان، چونان مبتلا به استسقاء باش که هرگز از آب سیر نمی‌گردد و تو را به خدا سوگند می‌دهم، به هر واقعیت و حقیقتی که رسیدی توقف مکن و به راه خود ادامه بده.

همچو مستسقی کز آبش سیر نیست
بر هر آن چه یافتی بالله مأیست
از بیان حقایق و واقعیاتی که خداوند بر درون شما جاری می‌سازد، خودداری مکنید، زیرا کاخ با عظمت علم و معرفت بدون اشتراک تلاش و کوشش همة ‌انسان‌ها چه در گذشته و چه در آینده ساخته نخواهد گشت، بنابراین با به دست آوردن چند معلومات محدود، تأثیر اندیشه‌ها و تحقیقات آیندگان را که نو به نو به عنوان مصالح از کاخ با عظمت پا به عرصة وجود خواهند گذاشت، نادیده نگیریم که این نوعی خیانت به علم و بشریت است.
گزارشگر : سهیلا صدیقی
https://theiranproject.com/vdca6anyo49n6w1.k5k4.html
نام شما
آدرس ايميل شما