میگوید هر زنی که در قرون گذشته با استعدادی خاص بهدنیا میآمد قطعا دیوانه میشد. خود را میکشت و یا عمرش را در کلبهای بیرون شهر به تنهایی بهسر میبرد؛ در حالیکه مردم او را ساحر میپنداشتند و با وحشت، تمسخرش میکردند!
در واپسین یادداشتش به همسرش همان خطی را تکرار کرد که در آخرین نامهاش ۵ روز قبل به خواهرش ونسا:
«خوب میدانی که چقدر جنگیدهام، ولی دیگر نمیتوانم!
زیرا که هر امیدی رخت بربسته است»