بهمن دارالشفایی نوشت: بنا داشتم این یادداشت را پیش از این به شما برسانم اما ممکن نشد. نیز این یادداشت بینام است چرا که در حال رجوع مداوم به کتابخانهی ملی هستم و تعلیقشدن هم حوصلهسربر است و هم از دیگر سو فرایند کار را مختل کرده و به تعویق میاندازد. نیز مایلم بگویم که این سطور را در کتابفروشی دماوند مینویسم؛ فضایی که صمیمی است و دوستش دارم.
به گزارش پایگاه خبری پروژه ایران، بهمن دارالشفایی، روزنامهنگار نوشت: بنا داشتم این یادداشت را پیش از این به شما برسانم اما ممکن نشد. نیز این یادداشت بینام است چرا که در حال رجوع مداوم به کتابخانهی ملی هستم و تعلیقشدن هم حوصلهسربر است و هم از دیگر سو فرایند کار را مختل کرده و به تعویق میاندازد. نیز مایلم بگویم که این سطور را در کتابفروشی دماوند مینویسم؛ فضایی که صمیمی است و دوستش دارم.
مسیر کتابخانهی ملی همیشه طاقتفرسا است؛ همیشه. فرقی ندارد تابستان باشد یا زمستان – گرم باشد یا سرد؛ مسیر همواره عرق از بدن شما میکِشد. زن که باشید وضعیت از این نیز اسفناکتر است. چه از ایستگاه همت یا حقانی، بهتقریب به یک اندازه رسیدن به کتابخانه زمان میبرد. اگر نخواهید سوار تاکسی شوید و پول بیشتری بدهید، راهی ندارید جز اینکه در مسیرتان از «باغ کتاب» گذر کنید. راستی مسخره نیست؟ چرا برای رسیدن به کتابخانه باید از این گیت گذر کرد؟ گیتی که بیگانه با تذکر حجاب نیست و گاهیوبیگاه هم ورودیهایش، دلبخواهانه به شکل گزینشی باز و بستهاند. اگر هم نخواهیم تن به گیت مزبور دهیم، ميباید پلهنوردی را پیش بگیریم که البته راهی است سختتر. حتی ماشینسواران هم از سختی در امان نیستند؛ محل پارک چندان به محل پارک نمیماند و پارکینگ تنها در اختیار کارکنان کتابخانه است. مسیرهای سایت کتابخانه هم بیشتر «مالرو» مینمایند تا مناسب عابر پیاده. مخلص آنکه، اگر مجاز باشم از این واژهی مندرآوردی استفاده کنم، «رفاهزدایی» از اعضای کتابخانه – که از قضا دارای حقوق مشترک هستند – کاملاً مشهود است.
درون کتابخانه میخواهم به مسائلی اشاره کنم که به گذشتهی نزدیک مرتبطند. چندی پیش بود که تغییراتی در آرایش حراست رخ داد (این به هیچرو به معنای تطهیر دیگر کارکنان حراست نیست). اکنون شاید – که نسبت به سال گذشته مراجعهام به کتابخانه کمتر شده است – وضعیت کمی آرامتر به نظر آید، با اینهمه هنوز هم پیامدهای این تغییر آرایش پابرجایند: مسیرهایی از کتابخانه ملبس به روبانهای قرمز و مسدود گشتهاند. به چه حقی میتوان اقدام به اختصاصیسازی معابر عمومی کرد؟ طبعاً خود حراست و همدلانش میتوانند از این مسیرها گذر کنند و تنها اعضا هستند که نباید خطقرمزها را رد کنند.
شاید این خود راهبردی برای متمرکز کردن اعضا پیش چشم دوربینهای هیزِ دائماً ناظر باشد. خواستم آنها را مداربسته بخوانم اما مداربسته که نه، آنها علناً – چون دزدی با چراغ – از زاویهی بالا به پایین دیدهبارانه ما را میپایند: اگر سیگار بکشیم ناراحت میشوند و اگر موی سر زنی یا دختری پیدا باشد هم پاک آشفته میشوند. هیچجوره از یادمان نمیرود که در سکوت و آرامش سالن مطالعهی ملی – که در قیاس با دیگر کتابخانهها کمنظیر است – به دو نفر بابت حجابشان پیله کرده، آرامش سالن را برهم زده و کارت آن دو را ضبط کردند. از افرادی که زنان را اگر پوشش آنها مطابق میلشان نباشد فاحشه میخوانند، انتظار نمیرود که از شعور احترام به حق عمومی سکوت در سالنهای مطالعه برخوردار باشند. ای بسا چنین افرادی اصلاً هرگونه حق و حقطلبی را با برچسب «غربی» چنان تلقی کنند که خود را مجاز دانسته تا به آنها تعرض کرده و پایمالشان کنند.
در گذشتهای خیلی نزدیکتر – تقریباً بیخگوشمان – عکسبرداری از نشریات عملاً ممنوع شد. میفرمایند اگر صفحاتی از نشریات را خواستارید درخواست اسکن دهید. اسکنرشان متعلق به چه دورهای است؟ صدآفرین! عهد بوق! تصویر تار و کجومعوج گوشیهای همراه ترجیحدادنی است به اسکنی که صفحهی سفید روزنامه را بنفش میکند و بابت آن باید مبلغی نیز پرداخت شود. بعید نیست این پولیسازی مداوم خدمات کتابخانهی «ملی» به درجهای برسد که بابت امانت چند کتاب در روز نیز روزانه مبلغی پرداخت کنیم!
غریب است مکانی که جایجای آن این همه بنر برای حجاب و سیگار نصب شده است، مسئولانش کمترین مبلغی بابت بهروز کردن سیستمهای جستوجو، تعمیر کامپیوترهایی که اغلب یکیدرمیان به برچسبهای «سیستم خراب است» مزین شدهاند، تعمیر کمدهای خراب و ... هزینه کنند. رفاهزدایی نسبتی تخاصمآمیز با خدمت به اعضای محق کتابخانه دارد. حقالناس نیز در این زمانه کلمهای منسوخ و دِمُده برای اصحاب اسلامیسازی محسوب میشود.
تلاش کردم در این سطور پارهای از مسائل مشترک میان خود و احتمالاً سایر اعضا را بیان کنم. امیدوارم روایتهای بیشتری در دسترس قرار گیرند تا این سطور را اصلاح و تکمیل کنند. حرف آخر: حقوق ما پایمالناشدنی است و عاملیتهامان نیز نامیرا.