به گزارش پایگاه خبری پروژه ایران،در این نشست ادبی که شامگاه ۳۱ اردیبهشت به میزبانی گروه بینالمللی هندیران تشکیل شد، سیدسلمان عابدی، شاعر پارسی زبان از جنوب هندوستان در بخشی از صحبتهای خود گفت: در این ساعات و دقایق که خبر شهادت رئیس جمهور شهید ایران منتشر شده موجی از اندوه سراسر جهان بشریت به ویژه جهان اسلام را در بر گرفته است. صادقانه بگویم در این بازه زمانی، دنیای اسلام و تشیع گویا یتیم شدہ است.
این شاعر هندوستانی در ادامه عنوان کرد: مسلمانان و شیعیان هند مرحوم سید ابراهیم رئیسی را به حق یک مجاهد نستوه و یک رزمنده فی سبیل الله میدانستند. وقتی وی در سازمان ملل قرآن مجید را با دست بلند کرد و گفت که تا وقتی که زمین است و زمان باقی است این قرآن باقی خواهد بود و هیچکس نمیتواند آن را بسوزاند، نشان داد که حقیقتاً عاشق و رهرو راه حضرت امیرالمؤمنین (ع) است که این سخنها را با این صراحت و با این شجاعت تنها یک مجاهد حقیقی میتواند در بین دشمنان اسلام بر زبان جاری کند. وی در راہ خدمت به اسلام به شهادت رسید و جاودان شد و از شهادت خود این گونه به همه ما گفت که سرنوشت رهروان راه حقیقت و ایمان جز شهادت نخواهد بود.
علی کمیل قزلباش، شاعر پارسیزبان از دانشگاه بلوچستان پاکستان نیز ضمن عرض تسلیت و تعزیت بیان کرد: شهادت جانسوز رئیس جمهور ایران تنها درد ایران نیست، بلکه درد تمام مظلومان جهان است، به خصوص جهان اسلام و جهان تشیع؛ آیتالله سید ابراهیم رئیسی پشت و پناه و حامی و همدرد بیچارگان و مظلومان فلسطین بود. امروز و بعد از شهادت سردار حاج قاسم سلیمانی بچههای فلسطینی بار دیگر یتیم شدند. امروز بار دیگر مظلومان جهان نوحه نا امیدی سر دادهاند. شهید سید ابراهیم رئیسی همواره در سفرهای خارجی خود به کشورهای مختلف سیمای مظلوم فلسطین و چهره جنایتکارانه اسرائیل را برای جهانیان آشکار میکرد. در هنگام تشریف فرمایی شهید رئیسی در سفر اخیرش به پاکستان که در ماه گذشته انجام شد، من مجری یکی از برنامههای وی بودم که مخاطبین آن اغلب مردم دانشگاهی، سیاسی، تجار و علما بودند و خوب به خاطر دارم که سید ابراهیم رئیسی بیشتر زمان سخنرانیش را به مظلومیت غزه و بیان جنایات اسرائیل اختصاص داد.
در این برنامه شاعران و هنرمندانی همچون علیرضا قزوه، رضا اسماعیلی، امیر عاملی، سیدمسعود علویتبار، جواد اسلامی، مهدی باقرخان، نغمه مستشارنظامی، فاطمه عارفنژاد، فاطمه ناظری، نجمه پورملکی، سارا عبدالهیفر، سیدهکوثر حسینیتوچای و صبا فیروزی حضور داشتند.
برخی از اشعار ارائه شده در این محفل را با هم مرور میکنیم:
علیرضا قزوه
در ما قیامت کن قیامت سید ابراهیم
ای صاحب جود و کرامت سید ابراهیم
ما را خبرها بی خود از خود کرده می دانی
اما تو راحت باش راحت سید ابراهیم
تو شاد از دیدار با ما مردم دلتنگ
ما خسته از دنیای غربت سید ابراهیم
از ابتدا هم تو شهید زندهای بودی
شد قسمتت آخر شهادت سید ابراهیم
یاد رجایی، باهنر، را زنده کردی باز
دیدار ما روز قیامت سید ابراهیم
رضا اسماعیلی
مردی ز سلاله رسالت بودی
هم قبله عزت و کرامت بودی
در خدمت خلق، روز و شب کوشیدی
تو حافظ اقتدار ملت بودی
ایرج قنبری
این دل غمنامه دارد ای سید پاک
یک سینه چکامه دارد ای سید پاک
هرچند که از کنار یاران رفتی
راه تو ادامه دارد ای سید پاک
نغمه مستشارنظامی
با عناد و ناجوانمردی و با تحریم ما
دشمنت هرگز نخواهد دید ترس و بیم ما
تا شهادت با ولایت راه و رسم کوثری ست
مادر سادات فرمود این روش تعلیم ما
زخم بر زخم است آری، داغ بر داغ است آه
آری اما عاقبت غم میشود تسلیم ما
میرسد مردی که بار آسمان بر دوش اوست
میکند دنیا بهاری جاودان تقدیم ما
روز میلاد علی موسی الرضا جان سالهاست
روز پرواز کبوتر بوده در تقویم ما
در میان کوههای کشورت آسودهای
آه ابراهیم، ابراهیم، ابراهیم ما
سید مسعود علویتبار
هر چند اسیر داغ و محنت باشیم
مستغرق بهت و غرق حیرت باشیم
مانند تو ای سید مظلوم خوش است
در راه وطن شهید خدمت باشیم
مهدی باقرخان (هندوستان)
ماییم شهیدان ره عشق، خدا را
از روی تفقّد، نگهی کشته ما را
ای کوثر امّید! پر از نور سحر کن
این کاسه خشکیده دستان دعا را
تو سنگ تمام ره ارباب ولایی
مشکن دل آزرده این آینهها را
جا ماندهام از قافله عشق و محبّت
برمن تو بخوان واقعه کرب وبلا را
فرعون زمان، بار دگر بر سر کفر است
ای موسی اعجاز، بینداز عصا را
سردادن در راه تو دشوار نباشد
گر حرف زند تیغ تو با ما به مدارا
گفتم سخنم را به سلیمان گل امشب
در کوی تو ره نیست مگر باد صبا را
یارب بفرست آن یل آزاده حق را
کز پای جهان باز کند سلسلهها را
مردم همه لب تشنه دیدار شمایند
تا دهلی و تهران و سمرقند و بخارا
عارفه دهقانی
بر آتشِ سرد، پا گذار ابراهیم!
این پرده غم، رفت کنار ابراهیم!
برخیز که بیواسطه، با آهوها
من آمدهام سرِ قرار…ابراهیم!
محمدمهدی عبدالهی
بیا و چارهای ای جان برای هجران کن
بیا و خلوت شب را ستاره باران کن
در آسمان غزلخیزِ یاکریمانت
شکوه پرزدنی نذر بیقراران کن
سفیر جاده تکریم عاشقان برخیز!
دوباره با عَلَمت، عشق را نمایان کن
به نامِ نامی یا صاحبَ الزّمان برخیز
به رنگ پرچم ایران دوباره توفان کن
تبر به دوش تو باشد، سلام ابراهیم!
بیا و آتش ویرانه را گلستان کن
شب ولادت خورشید، مضطرب بودیم
به یک اشاره مرا راهیِ خراسان کن
میان بغض نفسگیر انتظار، ای دوست
نگاهِ یوسفیات را به سوی کنعان کن
قسم به صبح کرامت، ظهور نزدیک است
سلام ویژه ما را نثار باران کن
نجمه پورملکی
در این زمانه پر هایوهوی عارپرست
خوشا به حال غریبانِ افتخارپرست
چرا نمیرسد از تو خبر؟ همین حالا
به آب میزند این قلب بیگدار پرست
شکسته سدّ جهان در شبِ ارسباران
و سیلِ نوحه در این جنگلِ چنارپرست
چقدر کار قشنگی نشستهام با اشک
شهید کار ببینم! شهید کارپرست
سلام ما به حسین و به سید ابراهیم
سلام ما به شهیدانِ اقتدارپرست
هوای مملکت خادم الرضا این است:
کبوتران وفادار بیقرارپرست
چگونه از تو و پرواز کوه بنویسم
برای این همه ناباورِ حصارپرست
میان طعن خزان بین خار بدخواهان
تو آمدی که بمانی گل بهارپرست!
رسیدهها چه غریب و نچیده میافتند
مبارک این همه خون ای دل انارپرست
رسول شریفی
از گریه پریم و بیصدا میگرییم
چون ابر بهار، بی ریا میگرییم
اشکیم و دل سوخته با خود داریم
از داغ تو خادم الرضا میگرییم
فاطمه عارفنژاد
اخبار وهمآلوده و اخبار در مه
پیچیده آواز غمی انگار در مه
ای دشتها! کو رد پای رود در برف؟
ای کوهها! کو رد پای یار در مه؟
کو آن نگاه شعلهور در باد و بوران؟
آن شورِ آتشپوش و مشعلدار در مه؟
دی ماه را من پیش از این یخ کرده بودم
اردیبهشتم گم شده این بار در مه
از لابهلای صخرهها داغی شکفته
گل کرده یک اندوه بیتکرار در مه
چشم و دلت روشن که تا این شب شود صبح
فانوس میماند فقط بیدار در مه
تاریک اگر ماندی، هوالنّوری بگو باز
تا روشناییها قدم بردار در مه
ققنوس من! برخیز از خاکستر رنج
ایران من! برخیز از آوار در مه
سیدعلی عطایی (افغانستان)
پروازی از زمین و فرودی در آسمان
این است قصه تو: صعودی در آسمان
رخصت گرفتهای که بگیری قراری و
گشت و گذار و کشف و شهودی در آسمان
از جنگل از تراکم مِه از جدال کوه
راهی برای خویش گشودی در آسمان
انگار هیچ وقت در اینجا نبودهای
از اول مجادله بودی در آسمان
جنس تو از مصالح دنیای ما نبود
تو داشتی تاری و پودی در آسمان
با عرشیان قرار ملاقات داشتی
رفتی برای گفتوشنودی در آسمان
ترفیع دادهاند تو را با ستارهها
بی چشمغرّههای حسودی، در آسمان
اینک تبسمی و سلامی برای تو
اینک خوشامدی و سرودی در آسمان
احمد رفیعی وردنجانی
در این حرم خدمتگزاری محترم بود
از خادمانِ سینه چاکِ این حرم بود
در همت و عزمی که بودش بهر خدمت
از بهر این کشور وجودش مغتنم بود
بر دردِ ما مانند بعضیها نخندید
از غصه ی ما در دلش همواره غم بود
دلبسته ی دستور و فرمایش نمی ماند
هر جا که مشکل بود خود صاحب قدم بود
تنها نه سرباز غیور رهبرش بود
غمخوار هر اندوه خلق الله هم بود
عرض تلاش او به پهنایِ وطن بود
هر چند طول فرصتش بسیار کم بود
آخر به یاران شهید خویش پیوست
او که تمام هستیاش از این رقم بود
فائزه زرافشان
هر که شد عاشق حیدر (ع) بدنش میسوزد
مثل زهرا (س) وسط شعله تنش میسوزد
ای صبا این خبر تلخ به کنعان برسان
یوسف گمشدهام پیرهنش میسوزد
آن کفنپوش که در خطّ مقدم جا داشت
شاد از این بود که روزی کفنش میسوزد
هان بگویید که این کوه و کمر مقتل کیست؟
چه خبرهاست که دشت و دمنش میسوزد؟
قسمت این بود نبینیم که ققنوس چه طور
بین سرمستی پرپرزدنش میسوزد
هر که سودازدهعشق حسینبنعلیست
سر و پا و دل و دست و دهنش میسوزد
داغداریم و دلافگار، به آن تازهشهید
بسپارید که قلب وطنش میسوزد
علی پورحسن آستانه
همزاد شقایق بود
دور از همه زشتیها
منظومه زیبایی
از جنس بهشتیها
او سید محرومان
او خادم ملت بود
مانند رجاییها
او تشنه خدمت بود
او هم قسم قاسم
از نسل سلیمانی
با عطر نفسهایش
سرگرم گل فشانی
چشمان پر از مهرش
از شوق خدا گریان
در سینه پردردش
عشق ازلی تابان
پروانه صفت میگشت
گرد سر محرومان
درد و غم او تنها
درد و غم مظلومان
او هر نفسش حق بود
حرف و سخنش مردم
در راه خدا او رفت
در آتش و مه شد گم
ما سوخته در آتش
ما گمشده در راهیم
او زنده و جاوید است
چون حضرت ابراهیم
فرزانه قربانی
باید که همیشه خوشقدم باشی مرد
حیف است که تو حامل غم باشی مرد
تو خادم مشهد الرضایی برگرد
باید شب میلاد حرم باشی مرد
سیداحمد حسینی توچای
سینها بتخانه درد است ابراهیم کو؟
کار کار بغض نامرد است ابراهیم کو؟
حاج قاسم آن طرف آغوش را وا کرده است
تشنه یاری جوانمرد است ابراهیم کو؟
کوه، آتش، شعله و سرما که علت نیستند
عشق خود اورا نشان کرده است ابراهیم کو؟
پیرمردی اشک می بارد زنی مو می کشد
زخم با دل ها هماورد است ابراهیم کو؟
مرد میدانی که میدان هم از او شرمنده بود
عرصه اینک خسته و سرد است ابراهیم کو؟
گرچه با سید علی کاری نمیماند زمین
لیک خالی جای یک مرد است ابراهیم کو؟
بوسهگاه حاج قاسم را به یغما برد خاک
کار کار بغض نامرد است ابراهیم کو؟
سمانه رحیمی
این خاک که بر دامنش آلاله دمیده وطن ماست
گلگون شده در هر افقش نورِ سپیده وطن ماست
این سروِ سرافراز که با عزت و آگاهی و ایمان
امروز به مهمانی افلاک رسیده وطن ماست
این رود که از زمزمه و شور غزلخوانی باران
آواز اهورایی خورشید شنیده وطن ماست
این دشت که سرتاسر آن آینه ی فصل بهار است
از مرگ و هیاهوی خزان دست کشیده وطن ماست
ای هموطن از قافله ی دُرد کشان دور نمانی
باغی که در آن نفحه ی فردوس وزیده وطن ماست
این مرد که در قامت پروانه در این دیر خطر کرد
بی واهمه از آتش و از شعله، شهید وطن ماست
بنگر به کجا می بردش جذبه ی سر منزل مقصود
این نور به جا مانده از آن شعله امید وطن ماست
زهرا آراستهنیا
همواره پر از امید بودن هنر است
بر خصم زبون، رشید بودن هنر است
این مرد بدون ادعا ثابت کرد
در اول صف شهید بودن هنر است
زهره یوسفی
دنیا برای ما جهنم شد
یک صفحه از تاریخ را سوزاند
آتش در آخر سرد شد اما
وقتی که ابراهیم را سوزاند
گشتیم دنبال پر و بالت
گفتند دیگر وا نخواهد شد
جز بالگرد سوخته چیزی
از هیئتت پیدا نخواهد شد
هر جا شنیدی نغمه حق را
حاضر شدی در عرصه میدان
بعد از تو افسوس است سهم ما
ای انتخاب ملت ایران
عمادالدین ربانی
و هوا ابری است دم دارد
بغص دارد چقدر غم دارد
گریه کردم به وسعت ایران
در و دیوار خانه نم دارد
حال من حال بچهایست یتیم
چیزی انگار بی تو کم دارد
تا دم صبح در پیت بودم
خبر از دوست صبحدم دارد
دل آیینهها شکست شکست
ماتم خادم حرم دارد
معصومه هرمزیمقدم
در بُهت میگریم تو را شهید جمهور
این جمعه بودی سهم ما شهید جمهور
چشم غریب سیستان در انتظارت
بر راه ماند آقا بیا شهید جمهور
دلگرمی چشمان طوفان دیده برگرد
ای مرد بیرنگ و ریا شهیدجمهور
از بوسهها بر پینه دستان محروم
رفتی به آغوش خدا شهید جمهور
ای کفتر جلد رضا نوش تو این جام
در روز میلاد رضا شهید جمهور
دربیقراریهای خدمت پرگشودی
پرواز کردی بیصدا شهید جمهور
از آتش جنگل صدابراهیم روید
این است ختم ماجرا شهید جمهور
در بُهت میگرییم جای خالیش را
در راه خدمت شد فدا شهید جمهور
مصیبت مرادی
بیا تا بنگری دلشوره مردان میدان را
بیا تا بشنوی آواز سرخ سربداران را
هزاران راه نارفته هزاران قله رویارو
گواهی میدهد آیه به آیه عهد و پیمان را
کسی که بال بگشوده که ره هموار بنماید
به آغوشش کشیده طعنههای تند طوفان را
میان جنگل انبوه پرواز و مه و باران
خیال انگیز معنا میکند معراج انسان را
همیشه ماجرای غیرت تاریخ تکراری است
رقم خواهد زد ابراهیم تقدیر گلستان را
اجل گاهی به زانو درمیآید از شکوه عشق
به آتش می کشد پروانه بی پروا دل و جان را
پس از هفت آسمان در آسمان هشتم غربت
به چشم خویش دیده خادمی شاه خراسان را
لیلی حضرتی
سفر این بار چرا بوی جدایی دارد؟
دل از این غصه مگر راه به جایی دارد؟
آه ای مرد قبیله به بهاران سوگند
جنس لبخند شما عطر خدایی دارد
نرو از روی زمین خاطر ما غمگین است
کمتر این شهر از این جنس نگاهی دارد
آتش افتاده چنان در دل ما میبینی؟
امشب این سینه ز غم عقدهگشایی دارد
جاده ها سخت به تو عادت شیرین دارند
روحت اما ز قفس عزم رهایی دارد
ای که بامردم خودخوب سخن میگفتی
عشق در محضرتان صحن و سرایی دارد
خادمی، سیدی و مرد بزرگی هستی
هر که با عشق بماند چه بهایی دارد
امالبنین بهرامی
درد وطن همیشه میان نگاه او
صد پیچ و سنگ و حادثه آوردگاه او
اما نبود سید ما خسته، شاد بود
چون شاه طوس بود یگانه پناه او